جوانان خداپرست مانند دیگران در مراسم و مجالس عمومی شرکت می کردند و تظاهر به همسویی با آنها می نمودند ولی آنگاه که به خلوت خود می رفتند به عبادت و نماز و ذکر خدا می پرداختند تا اینکه در یکی از شبها که گرد یکدیگر جمع شده بودند و انجمن آنان برقرار بود. یکی از آنان با صدای آهسته و ترس و تردید گفت؛ ای دوستان! دیروز خبری شنیده ام و به صداقت حامل خبر نیز اعتقاد دارم، اگر چنین باشد، نتیجه آن نابودی دین و یا از دست رفتن جان ما است. من شنیده ام پادشاه از راز ما آگاه شده و عقیده و دین ما در نظر او خوشایند نیست.
او از این موضوع بسیار خشمگین شده و تهدید کرده که اگر از عقاید قلبی خود دست برنداریم ما را تحت آزار و اذیت قرار می دهد. اکنون در کار خود فکر کنید و تصمیمی عاقلانه بگیرید.
دومی گفت؛ من هم خبر را شنیده بودم و فکر می کردم حقیقت ندارد و این سخنان ناشی از کینه و دشمنی است، و معلوم می شود که این مطلب را اغلب مردم می دانند پس از این به بعد امکان وقوع هر حادثه ای می رود.
او در ادامه گفت؛ معتقدم که باید بر حفظ دین استوار باشیم و در مقابل تهدیدی که در کمین ماست استقامت داشته باشیم. محال است در مقابل بت های آنان سر تعظیم فرود آوریم، زیرا به فساد آنان یقین داریم و دست از عبادت خدای یکتا بر نمی داریم. خدایی که وجود هر موجودی در جهان هستی دلیلی بر وجود و توحیدش است.
آری افشای راز یکتاپرستی و توحید آنان صحت داشت و با فاصله کمی از پایان جلسه، آنها مجددا به حضور پادشاه احضار شده و گرد هم آمدند.
شاه خطاب به آنها گفت؛ می خواستید عمل خود را پنهان کنید ولی نتوانستید، کوشیدید که دین خود را کتمان نمایید ولی موفق نشدید. شما در نهان و آشکار به اعمالی دست می زنید که من از آنها آگاهم. و شما کم و بیش می دانید به من خبر رسیده که از دین پادشاه و رعیت خارج شده و به دین جدیدی روی آورده اید.
پادشاه گفت؛ من در کیفر شما عجله نمی کنم و مدتی شما را به حال خود می گذارم تا
[355]
در کار خود تأمل و تفکر کنید و به دین و آیین ما بازگردید و به عقاید مردم احترام بگذارید، در غیر این صورت به زودی رهگذری که از کنار قصر من می گذرد می بیند که سرهایی آویزان و بدنهایی قطعه قطعه شده است و خون شما از آن جاری می باشد.